به گزارش آذرانجمن، در زمان قدیم که مردم ایران کشاورزی میکردند همواره به دنبال رصد حرکات ستارگان و خورشیده بودهاند. مردم درک کرده بودند که وجود نور خورشید به نفع و سود کارهایشان از جمله کاشت و رشد محصولات بوده است و با رسیدن فصل پاییز که طی این اتفاق روزها کوتاهتر و شبها بلندتر میشود، به خاطر کمبود نور خورشید محصولات به خوبی رشد نمیکرد و با رسیدن آخرین روز پاییز (۳۰ آذر) به خاطر پایان شبهای طولانی جشنی برپا و تلاش میکردند تا به نحوی شکرگذاری خود را برای نور بیشتر به جا بگذارند.
در زمان قدیم به شب یلدا، شب زایش خورشید میگفتند چرا که معتقد بودند که در این روز خورشید دوباره از نو و قدرتمندتر از همیشه متولد میشود و تابش نور قویتری را بر مردم به ارمغان میآورد. تا به امروز به خاطر ذات شادیبخش این روز، نامهای متفاوتی برای آن در نظر گرفته است، به عنوان مثال یکی از معروفترین آنها «خرمروز» است که در دوران کهن اوستایی این نام برای این روز در نظر گرفته شده بود.
این رسم قدمت باستانی ندارد اما از زمانهای قدیم این سنت باب شده است که بعد از جمع شدن افراد خانواده در کنار یکدیگر، به رسم احترام بزرگ فامیل همه را دور یکدیگر جمع میکند و از اشعار قدیمی ایرانی بازخوانی میکند.
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلدا ست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
**********
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
*************
پَخـله نی لَب لَبینی سالما نَظـردن کی دئیم
اولا هَر درده یَـقـیـن دَرمانی یلدا گئجه سی
خـان نَـنـه تاپـماجانی نَقل اِئلییر اولادینا
جــوابی تِز تـاپیلار آسانی یلدا گئجه سی
فال آچار اِئو آقاسی هَرکسه بیر نییتی لَن
حافظین تـا اوخونا دیوانی یلدا گئجه سی
یادینا سالدی (کیان) اؤز آناسین حَسرتیله
حیف اولا یوخدو بِئله خاقانی یلدا گئجه سی
**************
گل اوتور دیز به دیز اوز به اوز دئییم
من سنه وورغونام سن منه نئجه
بو گئجه ساعاتین گئتمه یی گلمیر
چیلله ده سن اولسان اوزانماز گئجه
*************
در یلداهای بی نهایت هر روزمان
آنقدر به دنبال
آرزوهای گم شده ی خودمان گشتیم
که روزهایمان
به کوتاهی نگاهمان شد!
آرزویم ماندگاری یلدا
در نگاهت است؛
نه فقط در شب هایت
*************
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
که از خدای بر او نعمتی و آلاییست
هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر
نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست
هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار
برای خود نفسی میزند نه بس راییست
نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی
نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست
مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی
که هر که با تو به خلوت بود نه تنهاییست
به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود
به اضطرار توان بود اگر شکیباییست
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
خلاص بخش خدایا همه اسیران را
مگر کسی که اسیر کمند زیباییست
حکیم بین که برآورد سر به شیدایی
حکیم را که دل از دست رفت شیداییست
ولیک عذر توان گفت پای سعدی را
در این لجم چو فروشد نه اولین پاییست
**************
چیلله قلیر قارینان، قارپیزنان،نارینان
شنلیک اولسون بو گئجه کامانچاینان، تارینان
**************
بمان که فلسفه این شب دراز این است
که یک دقیقه بیشتر تو را نگاه کنم
***********
گول اوزونوز انار کیمی قیرمیزی
گئجه نیز چیلله قارپیزی کیمی شیرین
گولماغیز پوسته کیمی داواملی
عمروز چیلله گئجه سی کیمی اوزون اولسون
*************
فال حافظ که بگیرند همه میفهمند
کار عاشق فقط ای کاش به یلدا نرسد