نامهای از مشرق زمین خطاب به وجدان بیدار انسان امروز در غرب

این نامه را از جایی مینویسم که آفتاب، پیش از آنکه بر برجهای فلزی اروپا بتابد، قرنهاست بر گنبدهای فیروزهایاش میتابد؛ از سرزمینی که بوی درختان زیتونش همواره در نسیمش جاریست. از ایران مینویسم؛ از خاکی که بر هر وجبش، خاطرهای از عشق، حکمت و مقاومت است.
به گزارش آذرانجمن، از تبریز مینویسم، شهری که زادگاه شعرا، خاستگاه جنبشهاست. شهری که بازار بزرگش، هنوز زمزمه کاروانهای جاده ابریشم را در خود دارد؛ که در آن صدای ستار هنوز از خانههای خشتی به گوش میرسد، و کلمات شهریار، در حافظه کوههای سهند پیچیده است.
از اصفهان مینویسم، جایی که اگر در میدان نقشجهان بایستی، گویی بهجای شهر، به دل یک نگارخانه گام نهادهای.
از شیراز، شهری که در هر کلامش عطر گل و شعر میپیچد، و از حافظیهاش، هنوز نغمهی عشق به گوش میرسد.
از یزد، که بادگیرهایش، هوای کویر را به نغمهای شاعرانه بدل کردهاند.
از کرمانشاه، با طاق بستانی که روایتگر شکوه و تاریخ است.
از همدان، سرزمین بوعلی و اکباتان، که ستونهایش هنوز از حکمت و پزشکی میگویند.
از مشهد، که زیارت در آن با گریه شوق درمیآمیزد.
از اهواز، که نخلهایش با گلوله خم شدهاند اما هنوز ایستادهاند.
از بم، شهری که از زیر خاکستر زلزله برخاست و دوباره لبخند زد.
و از تهران، قلب تپنده امروز، با همه تضادهایش؛ پر از شتاب، اما هنوز گاهگاهی ایستگاه اندیشه.
ما از مشرق آمدهایم؛ از سرزمینی که وقتی جهان در خواب خاموشی بود، فانوس در دست داشت و راه مینمود. تمدنی که ستونهای آن بر شانههای شعرا، فلاسفه، معماران، منجمان و طبیبان ایستاده است. از سرزمینی که از دلش، ستارهشناسانی برخاستند که آسمان را معنا کردند؛ از کوههایش، حماسهسرایانی آمدند که عشق و غیرت را در شعر ریختند.
و اکنون، در این روزگار پرهیاهو که رسانهها به جای روشنی، غبار بر چهرهی حقیقت میپاشند، خطابم به شماست — مردمان فرهیختهی غرب؛
شما که در گالریهای پراگ به تابلوهای داوینچی خیره میشوید،
شما که در کافههای وین از سارتر و شوپنهاور میگویید،
شما که به فلسفه و آزادی، به عدالت و پرسشگری افتخار میکنید…
از شما میپرسم:
چگونه است که صدای شرق را نمیشنوید؟
چرا عدالت، در لنز دوربینهای شما نامرئی میشوند؟
چرا رنج ما، فقط وقتی دیده میشود که تیتر بازار نفت یا تیتر سیاست شود؟
من از جایی آمدهام که طلوع تاریخ را دیده اما در غروب عدالت زیسته است. سرزمینی پر از ثروتهای طبیعی، اما با مردمی که با غیرت، چرخ زندگی را میچرخانند. مردمی که در میان فشارها، همچنان نان را با لبخند میخورند و شعر را با درد مینویسند.
گناه ما چیست؟ اینکه شرقی هستیم؟
یا آنکه در چهارراه تاریخ و ژئوپلیتیک ایستادهایم؟
ما نه تهدیدیم، نه حاشیهنشین. ما خود متن تاریخیم. ما صدای انسانایم؛ بیواسطه و بیقاب.
به رهبران خود بگویید: دروغ را جای حقیقت ننشانند.
تجاوز را آزادی ننامند.
و عدالت را به سود، معامله نکنند.
ما شما را دشمن خود نمیدانیم.
ما شما را آیینه دیگر خود میدانیم؛ اگر خوب گوش دهید، خواهید شنید که دلهای ما، به زبانی مشترک میتپند.
ما از شما نمیخواهیم برای ما بجنگید، یا به جای ما فریاد بزنید. ما فقط میخواهیم:
حقیقت را ببینید.
و اگر دیدید، سکوت نکنید.
ما هنوز باور داریم به گفتوگو، به خرد، به صلح.
و به اینکه روزی جهان، نه بر پایه قدرت، بلکه بر پایهی انسان ساخته شود.
دنیایی که در آن، لبخند کودک، از هر سلاحی مقدستر باشد.
از مشرقی که هنوز در دل خود نور میپرورد، برای غربی که میتواند با ما، جهانی بهتر بسازد.
با احترام و امید،
یک انسان شرقی
انتهای پیام/
نظرات