تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
شماره : 36210
تاریخ : 27 شهریور 1401 :: 12:16
حوزه : اجتماعی, اسلایدر, برگزیده اخبار, گفتگو
جامعه‌شناس تبریزی در گفتگو با آذرانجمن مطرح کرد: فقدان آموزش مهارت های زندگی به کودکان تهدیدی از نوع آسیب جامعه‌شناس تبریزی گفت: بخش عمده‌ای از مشکلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه، متاثر از ناآگاهی خانواده‌ها از وظایف و مسئولیتهای خود در جریان فرزندپروری و اختلالات نظام آموزشی و ناکارآمدی آن است.

گروه اجتماعی آذرانجمن: از نظر روانشناسان آموزش مهمترین مهارت های زندگی به کودکان پس از تامین نیازهای اولیه دارای بالاترین اولویت می‌باشد. فرزند خود را در اولین جلسه کلاس مدرسه یا دانشگاه تصور کنید. از او چه انتظاری دارید. او باید چه مهارت هایی را بکار بگیرد؟ مهارت هایی مانند تعامل با دیگران، مدیریت زمان، پول و دارایی یا اینکه تنها بتواند از پس شستن دست هایش برآید شما را قانع می‌کند؟ فرزند شما برای حضور در اجتماع باید مهارت هایی بیش از آنچه از یک کودک انتظار میرود را آموخته باشد، اما آیا این مهارت ها در خانه توسط خانواده و یا در مدرسه به کودکان آموزش داده می‌شود؟ خبرنگار آذرانجمن در همین راستا با سعید تمنا، عضو هیئت علمی دانشگاه پیام نور تبریز در خصوص مشکلات آموزشی کودکان و تاثیر آن در زندگی روزمره و البته نقش سیستم آموزشی در آموزش مهارت زندگی کودکان گفتگویی داشته است: آذرانجمن: آیا دچار بحران ناکارآمدی آموزش مهارت‌های زندگی روزمره به کودکان هستیم؟ مدتهاست در کلاسهای درسی یا کارگاه‌های آموزشی مختلفی که برگزار کرده‌ام، روی بحران ناکارآمدی آموزش در زندگی روزمره اندیشیده‌ام. بحرانی که برآمده از عوامل متعدد و فرایندهای گوناگون مراحل رشد از یکسو و برنامه‌ریزی‌های مساله‌دار نظام آموزشی از سوی دیگر است. ولی آنچه معمولا در افکار عمومی رویت و تحلیل می‌شود نتایج و کارکردهای مناسب یا نامناسب آن است و از تحلیل عمیق و جامع نظام آموزشی و خرده‌نظام‌های آن غفلت می‌شود. با نگاهی آماری می توان گفت که در سال ۹۹، ۱۵ میلیون نفر دانش‌آموز داشتیم که بیش از نیمی از آنها (2/8 میلیون نفر) در دوره ابتدایی مشغول به تحصیل بوده‌اند و حدود 4/3 میلیون در دوره متوسطه اول و 7/2 میلیون نفر بقیه نیز در دوره متوسطه دوم ثبت نام شده‌اند. ضمنا از این تعداد دانش‌آموز بیش از 733 هزار نفر در دوره پیش‌دبستان ثبت نام کرده‌اند. حال باید روی سه نکته مهم متمرکز شویم. یکم آنکه از هیجده سال اول عمر، شش سال نخست در خانواده، صرف آموزش‌های اولیه و جامعه‌پذیری کودکان می‌شود. این شش سال اول، در شکل‌گیری شخصیت اساسی کودکان، نقش مهمی دارد، به گونه‌ای که تا حد زیادی، میزان سلامتی کودکان در ادامه زندگی‌شان تحت تاثیر آن قرار می‌گیرد. چرا که امید، قدرت اراده و هدفمندی، به مثابه سه عنصر اصلی یک شخصیت سالم، در این شش سال اول، باید توسط خانواده به آنها آموخته شود تا بتوانند آمادگی لازم برای ورود به دنیای جدیدی را (مدرسه) کسب کنند. دوم آنکه، اگر کودکان این سه ویژگی را نتوانند به خوبی درونی کنند و با ترس و شرمندگی و احساس گناه، در مدرسه حضور یابند جهت‌گیری آموزش‌های مدرسه‌ای در دوره ابتدایی، کمابیش با انواع بحران و در نتیجه احساس ناتوانی و ناکارآمدی همراه خواهد بود. در واقع کودکان می‌باید در خانواده می‌توانستند امیدوار بودن، عزم و اراده کافی داشتن و زندگی روی هدف و برنامه را می‌آموختند تا بتوانند در شش سال دوره ابتدایی مدرسه نیز، با پیشرفت‌هایی که به دست می‌آورند نه تنها احساس حقارت نکنند بلکه احساس لیاقت و شایستگی کافی برای کسب دانش و مهارت‌های مختلف زندگی فردی و اجتماعی را بنمایند. سوم آنکه، وقتی دانش‌آموزان وارد دوره اول و دوم دبیرستان(سومین شش سال آغازین زندگی خود) می‌شوند در این مرحله می خواهند بفهمند کیستند(کسب هویت اجتماعی). برای آنها خیلی مهم است که به صورت جدی معنای زندگی را بفهمند و در این راستا، سایر ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی را معنا کنند. به همین جهت، مسئولیت معلمان دبیرستانی در این مقطع بسیار حساس و اثرگذار است. زیرا نوجوانان و جوانان دبیرستانی در جریان رشد و تحصیل خود، تشنه فهمیدن و ادراک هستند. معلمان باید بتوانند با جذب و همدلی، مهربانانه و صبورانه، به ایشان بیاموزند که از کجا آمده‌اند و کجا می خواهند بروند و چرا زندگی می کنند. همچنین آنها در این دوره می‌آموزند که چگونه باید نقش‌های اجتماعی خود را سامان دهند و آمادگی لازم برای انجام وظایف و مسئولیت‌های هر نقش را به دست آورند. تنها در این حالت است که آنها دچار بحران هویت نمی‌شوند و سلامتی شخصیت خود را، رقم می‌زنند. حال با این بررسی کوتاه، بهتر می‌توان تحلیل کرد که چرا بخش عمده‌ای از مشکلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه، تا این حد متاثر از ناآگاهی خانواده‌ها از وظایف و مسئولیتهای خود در جریان فرزندپروری از یکسو، و اختلالات نظام آموزشی و ناکارآمدی آن از سوی دیگر است. در واقع، عدم احساس لذت از ادراک و فهم درست مفاهیم درسی، درک ناقص از معنای زندگی و مسئولیت‌های اجتماعی، تاکید نادرست معلمان روی حافظه، گریز از شادی و هیجان در فرایندهای آموزشی، کمیت‌گرایی و اصالت زیاد بخشیدن به نمره یا معدل در نظام آموزشی مدرسه، برگزاری کلاس‌ها به صورت خشک، بی‌روح و کسالت‌بار، روابط عمودی میان معلمان و دانش‌آموزان و کمبود مشارکت در جریان یادگیری و نظایر آنها، شرایطی را فراهم آورده است که بخش عمده‌ای از کودکان، نوجوانان و جوانان و سپس بزرگسالان ما، دچار «سندرم ناتوانی» می‌شوند. به گونه‌ای که شما می‌توانید نشانه‌های این ناتوانی را در افزایش بیماری‌های مختلف نظیر افسردگی‌، جنون و اضطراب، افزایش خودکشی، کاهش روابط اجتماعی سالم و اثربخش، گفتگوهای بیهوده و بی‌هدف و توام با داد و فریاد، نظم اجتماعی شکننده، کاهش انصاف و عدالت، پایین بودن بهره‌وری کارکنان، آلودگی آب و محیط زیست، ترافیک فرسوده‌ساز و مرگ‌بار در خیابان و جاده، نفع‌پرستی و جاه‌طلبی‌های خودخواهانه و نظایر آن مشاهده کنید. آذرانجمن: اما علت یا زمینه‌های بروز این سندرم چیست؟ به نظر می‌رسد یکی از مهمترین علل، مربوط به این است که در این 12 سال عمر تحصیل در مدرسه، دانش‌اموزان ما، آنچه را که باید می‌آموختند و تمرین می‌کردند و به کار می‌بستند نیاموختند. در اینجا منظور از «آنچه»، حداقل دو محور عمده است: اول، مفاهیم مختلف درسی(دانش به معنای عام آن)، به گونه‌ای که در جریان زندگی روزمره آنها اعم از کوچه و خیابان و محله و زندگی اجتماعی و اقتصادی، بتواند گره‌گشای مشکلات و سختی‌های مسیر آنها باشد. دوم، مهارت‌های زندگی لازم (حداقل مهارت‌های دهگانه مورد تاکید سازمان بهداشت جهانی – WHO ) که بتوانند به وسیله آنها به نوعی خودآگاهی دست یابند و ضرورت همدلی را دریابند و برای برقراری روابط درست بین‌فردی بکوشند. همچنین روشهای درست حل مساله، تصمیم‌گیری، ارتباط موثر و خلاقانه، مقابله با استرسهای مختلف زندگی در محیط خانه و اداره و کارخانه، مدیریت هیجانات را باید می‌آموختند و با تفکر نقادانه خود، مسیر فردی و اجتماعی درست را طی می‌کردند. آذرانجمن: راهکار شما برای خروج از این بحران چیست؟ با این مقدمه ناگزیر طولانی، به این فکر افتادیم که این معضلات پیچیده آموزشی، تنها با صحبت در این و آن کلاس و کارگاه حل نمی‌شود و باید چاره‌ای در حد وسع و توان خود بیندیشیم و آن را اجرایی کنیم. نهایتا به این تصمیم رسیدیم که خود آستین‌ها را بالا زنیم و انبوه یافته‌های نظری و کاربردی خود را با کار منظم و مدون روی مقطع ابتدایی، به محک تجربه بزنیم. در چارچوب یک یا چند مدرسه همسو و پیشرو نظیر دبستان‌های وصال و نیک‌دخت. ساختار فکری ما در این مسیر سبز، مبتنی بر این باور علمی است که کودکان ما در دو مرحله شش ساله، یعنی از بدو تولد تا شش سالگی و شش سال دوره ابتدایی (جمعا دوازده سال)، رشد می‌یابند و در نتیجه، شخصیت اساسی آنها و هر آنچه که موجب ضعف یا توانمندی آنها بعد از اتمام دوره ابتدایی می‌شود در این فرایند دوازده ساله اتفاق میفتد. لذا برای این دو مرحله حساس زندگی کودکان عزیز، باید طرح‌ها و برنامه‌های مدونی را اجرا کنیم: مرحله یکم: شش سال اول رشد، تا حد زیادی از کنترل و نظارت همه دست‌اندرکاران آموزش، خارج است و کودکان صرفا در خانواده، تحت تاثیر آموخته‌ها و تجارب زیسته‌ی آنها و گروه‌های همسال و نیز رسانه‌ها (به ویژه در شرایط کنونی، فضای مجازی) قرار می‌گیرند. طرح پیشنهادی ما برای این دوره، برگزاری کارگاه‌های آموزشی مختلف نظیر مهارت‌های فرزندپروری و به ویژه تاکید روی آموزش مهارت‌های زندگی ده‌گانه (که توسط سازمان بهداشت جهانی یا WHO توصیه شده) می‌باشد. اما در این مسیر، برخی خانواده‌ها با مشکلات خاصی مواجه هستند که ناگزیر به آنها هم مشاوره و راه‌حل‌های کوتاه‌مدت و میان‌مدت ارایه می‌دهیم. این خانواده‌ها عبارتند از : خانواده‌های ناقص(در اثر فوت یا طلاق) و دارای فرزندان پر استرس و بی‌قرار و گریزان از مدرسه ، خانواده‌های دارای فرزندان بیش‌فعال ADHD ، خانواده‌های دارای فرزندان کم‌شنوا یا بهره‌ی هوشی نسبتا پایین یا فرزندان مبتلا به اوتیسم (کودکان دارای اختلال زبانی ، ناتوانی ذهنی و تشنج و ...) و نظایر آن. البته واقف هستیم که با توجه به گستره مشکلات موجود، ما نیازمند آموزش یا گسترش تیم تخصصی خود و نیز همکاری با سایر متخصصان هستیم که در گذر زمان، می‌کوشیم آن را به انجام برسانیم. بدیهی است در این مسیر، نیازمند شناخت عمیق و همه‌جانبه مشکلات خانواده‌ها و فرزندان آنها (اعم از خانواده‌های نرمال و خانواده‌های دارای مشکلات ویژه) هستیم و برای هر کدام، روش‌های توانمندسازی و آموزشی جداگانه‌ای پیشنهاد می‌کنیم. مرحله دوم: در شش سال بعدی رشد(هفت سالگی تا دوازده سالگی)، که کودکان وارد مدرسه می‌شوند سعی می‌کنیم ابتدا طی جلسات متعددی با مدیران و دبیران گفتگو کنیم و بر گستره تفاوت‌های فردی و اجتماعی و اقتصادی دانش‌آموزان تاکید نماییم. این جلسات از آن جهت حایز اهمیت هستند که دست اندرکاران آموزش را با اهداف و برنامه‌های ما همسو می‌کند و شور تعلیم با آمیختن آن به آگاهی‌های علمی و منسجم، خستگی از تن و جان آنها می زداید. در ادامه، آموزش منظم مهارت‌های زندگی ده‌گانه به دانش‌آموزان در فضایی توام با شور و هیجان بازی‌های مختلف، سپس برنامه‌ریزی برای مشکلات عمومی و اختصاصی دانش‌اموزان، برگزاری جلسات منظم فردی و گروهی برای اولیا جهت تعامل، هم‌اندیشی و چاره‌سازی، تداوم برگزاری کارگاه‌های آموزشی برای توانمندسازی والدین جهت حل مشکلات آموزشی و تربیتی فرزندان خود و ترمیم و اصلاح فضای زندگی خانوادگی و نظایر آن انجام می‌پذیرد. گفتگو: عاطف احدپور انتهای پیام/