تنظیمات
اندازه فونت :
چاپ خبر
شماره : 18904
تاریخ : 12 آبان 1400 :: 13:20
حوزه : برگزیده اخبار, سیاسی
آیا چین به لحظه «خطرناک» نزدیک شده است؟ «چینی‌ها در واکنش به اُفت رشد اقتصادی این کشور و برای راضی نگه داشتنِ مردم خود که به رشد و رفاه اقتصادی تا حد زیادی عادت کرده‌اند، راهی جز انجام اقدامات تنش‌زا در عرصه خارجی ندارند. امری که عملا آن‌ها را از چشم اندیشکده‌ها و سیاست سازانِ آمریکایی به تهدیدی جدی در عرصه معادلات بین المللی تبدیل کرده است».

به گزارش آذرانجمن به نقل از فرارو،"نشریه فارین پالیسی" در گزارشی با اشاره به رقابت‌های راهبردی میان چین و آمریکا در عرصه بین المللی، بر خلاف بسیاری از دیدگاه‌های مطرح شده، بر این باور است که چینِ کنونی به دلیل کُند شدن روند رشد اقتصادی اش و در عین حال خو گرفتن مردم این کشور به سبک خاصی از زندگی (که با انتظارات بالایی در حوزه‌های مختلف مخصوصا در عرصه اقتصادی همراه است)، جهت راضی نگه داشتن افکار عمومی داخل خود راهی جز انجام اقدامات تهاجمی در عرصه بین المللی با هدف کسب منابع و بازار‌های جدیدِ بین المللی ندارد. امری که از چشم سیاست سازان و اندیشکده‌های مطرح آمریکایی به مثابه تهدیدِ جدی چین ارزیابی می‌شود.

نشریه فارین پالیسی در این رابطه می‌نویسد: «بسیاری به طرح این سوال می‌پردازند که چرا قدرت‌های بزرگ دست به جنگ‌های بزرگ می‌زنند؟ پاسخ متعارف به این مسئله در قالب خیزش بازیگران چالش‌گرا و افول تدریجی قدرت‌های برتر و هژمونیک داده می‌شود. در این راستا، یک قدرت چالش‌گر، قواعد بازی را که توسط قدرتِ هژمون ایجاد شده است، به چالش می‌کشد؛ در نتیجه فضای خصومت اوج گرفته و به نحو اجتناب ناپذیری به جنگ ختم می‌شود. در این راستا یک مثال تاریخی هم در یونان باستان وجود دارد که مرتبط با قدرت گیری آتن و زنگ خطری است که این مسئله برای اسپارت‌ها ایجاد کرد.

در این راستا "گراهام آلیسون" دانشمند برجسته علوم سیاسی با اشاره به نمونه‌های مختلف تاریخی بر این باور است که در شرایط کنونیِ جهان، خطرِ وقوع جنگ و درگیری، با توجه به خیزش چین و نیتِ آن در پیشی گرفتن قدرتش از آمریکا، به نحو قابل ملاحظه‌ای افزایش یافته است.

در این رابطه حتی «شی جین پینگ»، رئیس جمهور چین از واشنگتن خواسته تا به چین متناسب با قدرتش در عرصه معادلات بین المللی قدرتِ مانور بدهد. همزمان با تشدید تنش‌ها میان چین و آمریکا این اعتقاد که دلیل اصلی تنش میان دو طرف، "انتقال قدرت" در جهان و جایگزینی یک قدرت برتر با قدرتی دیگر است، به استدلالی متعارف و رایج تبدیل شده است. با این حال تنها مشکلی که با این فرمولِ آشنا وجود دارد، این است که نمی‌توان آن را چندان درست درنظر گرفت.

در این راستا، بسیاری "جنگ‌های پلوپونزی" میان آتن و اسپارت را در یونان باستان جهتِ توضیح علت وقوع جنگ‌های بزرگ میان قدرت‌های برتر مورد توجه قرار می‌دهند. با این حال، در چارچوب مذکور به این نکته توجه نمی‌شود که اساسا چه مولفه‌هایی قدرت‌های تجدید نظر طلب را در اقدامشان جهت آغاز یک جنگ بزرگ تحریک کرده است. در شرایط کنونی امکان تشدید درگیری میان چین و آمریکا وجود دارد، اما نمی‌توان محرک اصلی آن را بحث انتقال قدرت دانست.

به گزارش فرارو، ایده انتقال قدرت به صورت سنتی بر این باور بوده که اوج گیری قدرت‌های نوظهور و به چالش کشیدن قدرت‌های مستقر در سطح جهانی و نظام بین الملل، موجب ایجاد نارضایتی و در نهایت درگیری خواهد شد. با این حال باید توجه داشت که چارچوب محاسباتی که قدرت‌های تجدیدنظر طلب، یعنی همان‌هایی که نظام موجود را با خشونت به چالش می‌کشند، پیچیده‌تر است. یک کشور که قدرت و ثروتش افزایش پیدا کند به احتمال فراوان جاه طلب و تهاجمی خواهد شد و سعی خواهد کرد تا نفوذ جهانی و آبروی بیشتر بین المللی را کسب کند با این حال، اگر جایگاه و موقعیت آن اندکی بهبود یابد، پروژه ایجاد درگیری در سطح بین المللی خود را برای مدتی به تعویق خواهد انداخت تا شاید بعد‌ها که قدرتمندتر شد، بار دیگر آن را دنبال کند.

چین در دهه‌های قبل، به طور خاص در همین راستا حرکت کرده و سعی نموده توانایی‌هایش را پنهان کرده و در گذر زمان رشد دهد. با این حال اگر در این چارچوب به یک سناریوی دیگر توجه کنیم و مثلا در نظر آوریم، وقتی یک قدرت ناراضی که در حال توسعه نفوذ و جایگاه بین المللی خود است، با کُندی رشد اقتصادی و هم‌چنین تشکیل ائتلاف بین‌المللی علیه خود روبه رو شود، بدون تردید، آینده چارچوبی متفاوت را برای آن در برخواهد گرفت و یک چنین بازیگری با احساس خطر جدی، به جای جاه‌طلبی‌های بی‌حد و حصر رو به رو خواهد شد.

در یکچنین چارچوبی، یک قدرت تجدیدنظر طلب امکان دارد تا به نحو تهاجمی‌تر و خونین تری رفتار کند تا آنچه را می‌خواهد قبل از اینکه دیر شود به دست آورد. در این راستا خطرناک‌ترین روند در جهان سیاست، خیزش طولانی‌مدت از جانب یک کشور است که با چشم‌انداز سقوط شدید هم رو به رو است.

نمونه تاریخی جنگ‌های پلوپونزی میان آتن و اسپارت می‌تواند در ایجاد درک بهتر کمک زیادی کند. در این راستا، آتن پیش از آغاز جنگ‌های مذکور با توجه به تغییر توازن قدرت دریایی به سمت رقیب خود یعنی اسپارت، بر شدت رویه‌های تهاجمی‌اش افزود. روندی که نمونه آن را در دوران کنونی نیز میان چین و آمریکا شاهد هستیم.

در ۱۵۰ سال اخیر قدرت‌های بزرگی که با سرعتی بالاتر از میانگین جهانی رشد کرده‌اند و ناگهان با یک رکود شدید و نسبتا طولانی روبه‌رو شده‌اند، خیلی زود از صحنه بین المللی حذف نشده‌اند. در عوض آن‌ها به نشان دادن رفتار‌های خشن‌تر و تهاجمی‌تر روی آورده‌اند. آن‌ها مخالفان خود را در داخل سرکوب و برای کسب مزایای اقتصادی بیشتر، به خارج از خاک خود روی می‌آورند. آن‌ها ارتش‌های خود را غرق در پول می‌کنند و از زور برای توسعه نفوذ خود استفاده می‌کنند. این رفتار‌ها به طور عادی تنش‌ها میان قدرت‌های بزرگ را تحریک می‌کنند و در برخی موارد به جنگ‌های خونینی ختم می‌شوند.

البته که این داستان جدیدی در تاریخ نیست. وقتی یک قدرت نوظهور رشد می‌کند، اقتصادش هم پیشرفت‌های قابل ملاحظه‌ای دارد و انتظارات مردم نیز از آن بیشتر می‌شود. در واقع مردم به سبک زندگی خاصی عادت می‌کنند. در این شرایط وقتی یک رکود اتفاق می‌افتد، آسیب‌های جدی برای یک چنین کشوری ایجاد خواهد شد. کاهش نرخ رشد اقتصادی موجب خواهد شد تا رهبران این کشور‌ها نتوانند مردمِ خود را شاد و راضی نگه دارند.

عملکرد نامناسب اقتصادی نیز این کشور‌ها را در مقایسه با رقبایشان تضعیف خواهد کرد. در این چارچوب، رهبران یکچنین کشور‌هایی برای اینکه از هر گونه نارضایتی عمومی جلوگیری کنند، به توسعه‌طلبی روی می‌آورند تا از این طریق منابع اقتصادی و بازار‌های خارجی را به سمت خود جلب کنند و نوعی روحیه غرور ملی را در داخل کشورشان ایجاد و تهدیدات خارجی را تضعیف کنند.

در طول تاریخ کشور‌هایی نظیر آمریکا، روسیه، آلمان، ژاپن و هم‌چنین در شرایط کنونی چین، چنین مسیری را طی کرده‌اند. باید توجه داشت که مسئله خیزش چین یک سراب نیست، این کشور دهه‌ها رشد اقتصادی را تجربه کرده، سرمایه‌گذاری‌های گسترده اش در حوزه‌های فناوری‌های کلیدی و زیرساخت‌های ارتباطی به آن موقعیت قابل توجهی در عرصه نفوذ ژئواکونومیکی داده و عملا چین با تکیه بر همین توانایی‌ها توانسته دولت‌های دیگر را نیز به سمت خود جلب کند. حتی بسیاری از اندیشکده‌های برجسته دفاعی و امنیتی در آمریکا این ارزیابی را ارائه می‌دهند که چین از شانس بالایی برخوردار است تا در هر گونه جنگ احتمالی با آمریکا در منطقه پاسیفیک غربی، پیروز میدان باشد.

بر این اساس چندان شگفت‌انگیز نیست که چینی‌ها جاه‌طلبی‌های یک ابر قدرت را در ذهن دارند. به طور خاص «شی جین پینگ» اخیرا بر تمایل چین جهت اعمال حاکمیت بر تایوان، دریای چین جنوبی و دیگر مناطق مورد مناقشه تاکید کرده و عملا سعی دارد کشورش را به قدرت برتر در آسیا تبدیل کرده و رهبری جهانی آمریکا را نیز به چالش بکشد. با این همه یک نکته اساسی از چشم رهبران چینی مغفول مانده و آن این است که چشم انداز آتی قدرت چین به دلیل تضعیف روند رشد اقتصادی این کشور چندان روشن به نظر نمی‌رسد.

از اواخر دهه ۲۰۰۰ میلادی محرکه‌های اصلی خیزش و قدرت چین، یا متوقف شده‌اند و یا تضعیف گشته‌اند. برای مثال منابع چین به سرعت در حال تمام شدن هستند. آب تا حد زیادی به منبعی کمیاب تبدیل شده و چین بیش از هر کشور دیگری در جهان در حال وارد کردن انرژی و غذاست. امری که فشار‌های سنگینی را بر منابع طبیعی این کشور وارد کرده است.

از این رو، رشد اقتصادی چین نیز هزینه‌بَر‌تر شده است. بر اساس آنچه بانک DBS اعلام کرده برای هر واحد رشد اقتصادی در مقایسه با اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی، سه برابر بیشتر بایستی هزینه و امکانات را به کار گرفت. جدای از این‌ها چین با یک بحران جمعیتی نیز رو‌به رو است. در فاصله سال‌های ۲۰۲۰ تا ۲۰۵۰، این کشور قریب به ۲۰۰ میلیون نفر از جمعیت فعال اقتصادی خود را از دست خواهد داد و شاهد ایجاد ۲۰۰ میلیون نفر شهروند مرفه و درجه یک خواهد بود.

بدتر از همه اینکه چین تا حد زیادی از بسته‌های سیاستی که رشد سریع اقتصادی آن را تحریک کردند، فاصله می‌گیرد. بسیاری بر این باورند که در دوره رهبری «شی‌جین پینگ»، چین روند اقتدار گرایی را در پیش گرفته است. رئیس جمهور چین خود را تبدیل به رئیس همه چیز کرده و هر گونه سمبل حاکمیت دسته جمعی را نابود و وفاداری به خود را به مثابه عنصر اصلی در وفاداری به جمهوری خلق چین تبدیل کرده است. در واقع وی ایجاد تمرکز برای قدرت در چین را به هزینه رشد و رفاه اقتصادی این کشور دنبال کرده است.

اضافه بر این‌ها شرکت‌های دولتی چینی نیز به ضرر شرکت‌های خصوصی این کشور رشد قابل توجهی داشته‌اند. تحلیل‌های عینی اقتصادی نیز عملا جای خود را به تبلیغات حکومتی داده‌اند. در این شرایط، خلاقیت و ابتکار نیز فرصت چندانی برای بروز و ظهور ندارند.

مجموع این شرایط موجب شده که قریب به یک تریلیون دلار سرمایه‌گذاری از شرکت‌های برجسته فناوری چینی خارج شود. مجموع این عوامل نشان می‌دهد که چین کنونی از مولفه‌هایی که رشد اقتصادی آن را تسهیل کرده‌اند تا حد زیادی فاصله گرفته و عملا در شرایط کنونی و در سال‌های آتی، با چالش‌های اقتصادی قابل توجهی رو به رو خواهد شد.

این مسئله رفتار‌های آینده چین را تا حد زیادی به سمت تنش زایی سوق خواهد داد، زیرا همان طور که پیشتر گفته شد، چینی‌ها برای راضی نگه داشتن مردم خود که به رشد و رفاه اقتصادی تا حد زیادی عادت کرده‌اند، راهی جز انجام اقدامات تنش زا در عرصه خارجی ندارند. امری که عملا آن‌ها را از چشم اندیشکده‌ها و سیاست سازان آمریکایی به تهدیدی جدی در عرصه معادلات بین المللی تبدیل کرده است».